کدام عارف بود که می گفت: دیده برای دیدن است؟
رخ خوب خویشتن را به چه پوشی از نظرها؟
که به حسرت تو رُفتم بدو دیده خاک درها
برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها
عجب آمدم که بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللی است در بصرها؟
نتوانم از خجالت که بر تو آورم جان
که شنیدم التفاتی نکنی به مختصرها
ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها
بر آن کمان ابرو دل «اوحدی» چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها
+ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۵ ساعت 15:18
|