می‌تراود مهتاب


می‌درخشد شب تاب

نیست یکدم شکند خواب به چشم وی و لیک

غم این خفته چند

خواب در چشم ترش می‌شکند.

نگران با او استاده سحر

...

می درخشد شب تاب...

بر دم دهکده مردی تنها

[عجّل اللّـهُ تعالی فرجَه!]

[که دو صد قافله دل همره اوست!!!]

[و خدایش به سلامت دارد]

کوله بارش بر دوش

دست او بر در، می گوید با خود:

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.